پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

برای آینده

فرزند عزیزم:   آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهای...
19 فروردين 1391

عروسی دایی محسن

روز سوم عید عروسی دایی محسن بود. خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی پسر خوبی بودی و مامان رو اذیت نکردی. ایشالا تو رو توی لباس دامادی ببینم.بابا بردت آرایشگاه و حسابی فشن شده بودی. با اون رنگ آبی موهات.... قبل از عروسی با هم رفتیم آتلیه که به محض آماده شئن عکسا میذارمشون اینجا. فقط این دوتا عکس رو که با دوربین گرفتم برات میذارم ...
7 فروردين 1391

عید 1391

سال جدید شروع شده و ما توی خونه جدید اونو جشن گرفتیم. سال نوت مبارک پسر گلم. امیدوارم سالهای سال در پناه خدا زنده و بهاری باشی و ما روز به روز بزرگ شدن و بالیدن تو رو ببینیم. از خدا می خوام این سال برای همه سالی پر از خیر و برکت باشه و غم و غصه راهی به دل هیچ کس پیدا نکنه. اینم عکسای پارسا سر سره عید که خیلی هول هولی انداختیم و چیز خاصی نداره.   ...
7 فروردين 1391

آنچه گذشت....

سلام به پسر ناز و قشنگم این مدت حسابی درگیر جابجایی خونه بودیم و نرسیدم برات پست بذارم . آخه خونه قبلیمون رو فروختیم و رفتیم یه جای دیگه. این مدت اتفاقا خیلی زیاد بوده از جمله دنیا اومدن نی نی عمه محبوبه که یه دختر کوچولو به نام یلدا دنیا آورده. تولدش رو خونه ما بود و منم بالای سرش بودم. تو هم حسابی شیطون و کمی هم لجباز شدی. توی جابجایی خونه خیلی اذیت شدی بعضی روزا از صبح تا شب نمیدیدمت و خیلی عذاب میکشیدم ولی بالاخره تموم شد و تو هم خونه جدید رو خیلی دوست داری.
7 فروردين 1391

بابا و مامان دوستتون دارم

      آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن. وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن. وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!... به سلامتي همه مادراي دنيا... پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند ! شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان ... خورشيد هر روز ديرتر از پدرم بيدار مي شود اما زودتر از او به خانه بر مي گردد ! به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!! ...
27 دی 1390

یک کم عقبتر از حال

حالا که رسیدم عکساتو آپلود کنم چندتا عکس هم از قبلتر میذارم. این عکس شب یلدا خونه آقاجونه شب خوبی بود خدا کنه همیشه خونه آقاجون و مامان جون پررونق و روشن باشه اینم پارسا با موهای فشن رنگی تازه از آرایشگاه اومده اینم پارسا و شیطنتاش این یکی عکس یک شب قبل از تولدته که خونه دوستم سارا بودیم این پسرش شهریار که البته تو بهش میگفتی نیحانه   ...
13 دی 1390

عکسهای تولد

بالاخره سرعت اینترنت اجازه داد که عکسهای تولدتو آپلود کنم برش کیک با همکاری دخترخاله ها دختر خاله صبا خیلی مریض بود ولی با این حالش همه اش دور برت بود اینم هدیه مامان و بابا برای تو که البته هستی زودتر پشت رلش نشست اینم یه نمای کلی از سفره شام   ...
13 دی 1390

تولد دو سالگی

سلام پسر گلم امروز دومین سالروز تولدته. روزی که خدا بهترین هدیه عالم رو به من و بابایی داد و زندگی ما با وجود تو رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفت. دوسال گذشت به سرعت یک چشم برهم زدن و خدا رو شکر میکنم برای وجود تو برای همه خوبیهایی که همراه تو به ما داد. امیدوارم تا روزی که زنده هستم تو و بابایی رو سالم و شاد ببینم و هیچ وقت گرد غم به روی هیچکدومتون ننشینه. پنج شنبه یه تولد کوچولو برات گرفتیم متاسفانه عکس زیادی گرفته نشد ولی اونقدر که تو هم بعدها ببینی هست. برات میذارم تا یادت بمونه این روزهای خوب و شاد رو.
10 دی 1390

یک دنیا شرمندگی

پسر گلم یک دنیا سلام دارم و شرمندگی مدت زمان زیادیه که نتونستم بیام برات پست بذارم. منو ببخش. مامان این چند وقت خیلی درگیر بوده. داریم خونمون رو عوض میکنیم حسابی درگیریم اما قول میدم دیگه زود به زود بیام. آخه کارم شده تا ساعت ٤ بعدازظهر . آخر این هفته تولدته و دارم تدارک اونم میبینم. خداکنه همه چی اونجور که می خوام پیش بره. ...
4 دی 1390