پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

تولد دو سالگی

سلام پسر گلم امروز دومین سالروز تولدته. روزی که خدا بهترین هدیه عالم رو به من و بابایی داد و زندگی ما با وجود تو رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفت. دوسال گذشت به سرعت یک چشم برهم زدن و خدا رو شکر میکنم برای وجود تو برای همه خوبیهایی که همراه تو به ما داد. امیدوارم تا روزی که زنده هستم تو و بابایی رو سالم و شاد ببینم و هیچ وقت گرد غم به روی هیچکدومتون ننشینه. پنج شنبه یه تولد کوچولو برات گرفتیم متاسفانه عکس زیادی گرفته نشد ولی اونقدر که تو هم بعدها ببینی هست. برات میذارم تا یادت بمونه این روزهای خوب و شاد رو.
10 دی 1390

یک دنیا شرمندگی

پسر گلم یک دنیا سلام دارم و شرمندگی مدت زمان زیادیه که نتونستم بیام برات پست بذارم. منو ببخش. مامان این چند وقت خیلی درگیر بوده. داریم خونمون رو عوض میکنیم حسابی درگیریم اما قول میدم دیگه زود به زود بیام. آخه کارم شده تا ساعت ٤ بعدازظهر . آخر این هفته تولدته و دارم تدارک اونم میبینم. خداکنه همه چی اونجور که می خوام پیش بره. ...
4 دی 1390

یک سورپرایز بزرگ

دیروز تولد مامانی بود. شب قبلش خونه خاله دعوت بودیم و من تقریبا تولدمو فراموش کرده بودم اما همینکه وارد خونه خاله شدیم همه فشفشه بدست به استقبالم اومدن و کلی منو ذوق زده و خوشحال کردن البته تمام برنامه از طرف بابایی بود و خیلی منو شرمنده کرد. بعد هم با کادو دوباره ذوق مرگ شدم. یه سرویس طلای خیلی ناز. بالاخره که یکی از بیادموندنی ترین تولدهای عمرم شد. خیلی خوشحالم که هستم و خانواده ای اینقدر خوب و صمیمی دارم. بوس برای همه ...
4 آبان 1390

پارسا در سفر شمال

پارسا در ناهارخوران گرگان بندر ترکمن دریا عشق پرواز داده نه؟ صبح خیلی زود توی جنگلای عباس آباد بهشهر پارسا در حال کشف جنگل اینم بنای تاریخی عباس آباد بابایی و پارسا در حال بازی توی دریای ساحل نوشهر من و پسرناز توی تله کابین رامسر بابا و پسرناز روی بام رامسر گل سحر خیز مامان توی ساحل انزلی اینجاهم مرداب انزلیه حد سرما رو میبینی؟ اینم من و پارسا با دایی جون دکتر میدان آزادی تهران     ...
4 آبان 1390

عکسهای سفر مشهد

پارسا در نیشابور اینجا مبل نیستا قبر کمال الملکه پسرجان سدچالیدره طرقبه و گوزن سواری پارسا اینجا هم پدیده شاندیز مشهد پارسا بازهم در حال سواری بازم الاغ سواری ایندفعه خانوادگی سوار شدیم پارسا توی موزه باغ وحش مشهد نمیدونم خودشون خوردن یا دادن به حیوونا اینجا هم بابایی سعی میکنه تورو بنشونه روی اسب ولی حاضر نیستی قبول کنی پشت سرتو میبینی؟   ...
4 آبان 1390

یه سلام و یک عالمه حرف

پسر گلم مدت زمان زیادیه که نیومدم برات چیزی بنویسم. خیلی سرم شلوغه و فرصت هیچ کاری ندارم. الان اومدم یه مطلب کوچولو برات بنویسم بدونی مامان به فکرته تا بعد بتونم همه چیزو کامل بنویسم. دوهفته رفتیم مسافرت مشهد و شمال. خیلی خوب بود البته هفته اول با خانواده بابایی بودیم که خیلی خوش نگذشت و ولی هفته دوم خودمون سه تایی بودیم . توهم پسر خوبی بودی البته گاهی که کلافه و خسته میشدی یک کم اذیت میکردی اونم دست خودتت نبود. ولی درکل بهمون خوش گذشت. به زودی میام و عکسای سفر رو میذارم.
26 مهر 1390